دمی فکر رهایی را نکردم..
خیال اشنایی را نکردم....
جدایی را گمان کردم ولیکن ..
گمان این جدایی را نکردم
فراق دوریت دیوانه ام کردم....
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد....
چنان داغی به دل ماند از جدایی...
که باهر اشنا بیگانه ام کرد
لعنت به توای دل.....
همیشه جایی میمانی
که تو را نمیخواهند.........
گریه...
درچشمان من طوفان غم دارد
ولی خنده برلب میزنم
تا کس نداند راز من
کسی را که دوست میداری دوستت ندارد...
کسی که او تو را دوست ندارد تو او را دوست نداری ......
اماکسی که تو دوسش داری و اوهم دوست دارد.....
رسم ایین رو زگار این است که بهم نرسید...
دکتر علی شرعیتی
ر تمام روزهای عاشقی که گذشت ،
حتی یک لحظه از آن روزها نیز از یادم نرفت با اینکه قلبم
بارها شکست اما دلم باز هم به پای تو نشست به هیچکسی دل نبست
به همین راحتی گفتنش واسش اسون بود.....
دیگه نمیخوام باهات باشم.......
روزها رفت ونیاورد کسی از تو خبری .....
نه پرستو نه کبوتر ونه پیغام بری ....
به امیدی که رساند به من از تو خبری ...
چشم دل دوخته ام بر لب هر گذری ....
چه بگویم که پس از تو چه فراوان خوردم........خون دلها که نخوردی از ان بی خبری
سر به زیرم نه از ان روی که افتاده شدم
به از ان روی که از رد تو جویم اثری...
مانده ام چشم به راه تو در اغوش خزان...
تامگر باد رساند به من از تو خبری.......
در هراسم پس از لین فاصله وصلی نبرم....
عاقبت ازصبرسکوتم ثمری...
باخودم عهد نبستم که زیادتت ببرم...
تو چنان باش که این نکته زیادت نبری